تو خيابون يه اتوبوس گل مالي ديدم كه ملت با انگشت كلي دلنوشته روش نوشته بودن: یبار تو بچه گیام رفتم تو دنیای شگفت انگیز دسشوئی تا نشستم ک حیرت بزنم از این همه شگفتی دنیای فکر و خیال ک داداشم شرو کرد ب در زدن ک زود باش و هر 2ثانیه در میزد اعصابمو خط خطی کرد اومدم بیرون با دلی پر از کینه گذشت ی روز من و اون تنها خونه بودیم خونه ساکت و آروم بود اونم بعد ی ساعت جنگ با نفس بلاخره تسلیم روزگار شد و رفت دستشوئی من پشت در وایساده بودم منتظر تا بره تو دنیای خیال بعد ی دفه مث بَربَر ها باتمام توانم چندتا پشت هم کوبیدم تو در دستشوئی ی دفه غوغائی شد بیچاره وقتی اومد بیرون نفس نفس میزد و شلوارش خیس خالی بود چراشو نمیدونم يح يح يح يييح
امروز منو داداشم تصميم گرفتيم پيتزا بخوريم.پيتزا رو كه اورد من گفتم پاييني مال منه كه داداشم گفت نه پاييني مال منه بالايي مال تو!هيچي ديگه منم قبول كردم وقتي من پيتزامو باز كردم يه پيتزاي شيك و ماماني منتظرم بود و وقتي داداشم پيتزاشو باز كرد...ديد پنير روي پيتزاش چسبيده به مقوا و جدا شده(كلا پيتزاش بدتركيب شده بود)هيچي ديگه من كه از خنده داشتم سس هارو ميجويدم و داداشم هم داشت به شانس بدش و پيتزاييه فحش ميداد یه روز بابام از اداره اومد گفت فردا ناهار مهمون دعوت کردم خیلی باهاش رو درواسی دارم می خوام خیلی مجلل ازش پذیرایی بشه آبروم نره سنگ تموم بزارید.بعد هم رفت کلی خرید کرد شیرینی آجیل میوه های آنچنانی...... مامان بیچاره هم فرداش چند نوع خورشت وبرنج و کباب و سوپ و دسر آماده کرد.مهمون بابا آومد سر سفره برنج کشید سوپ رو ریخت رو برنجش و یه قاشق خورد و گفت عجب خورشت خوشمزه ای شده اسم خورشتش چیه؟ چند وقت پیش رفتیم منزل یکی از همکارام برای عیادت |
| |
[ ???? ???? : ???? ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |